دخترانه
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
دنیای این روزای من
وروجک چشم سیاه
کلبه ی کاغذی
ورزشی
موسسه راه زندگی
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزشی و آدرس دخترانه.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 15
بازدید هفته : 40
بازدید ماه : 129
بازدید کل : 70761
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1


نويسندگان
شیوا

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 30 مهر 1390برچسب:داستان,شرلوک هولمز, :: 8:7 :: نويسنده : شیوا
شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
 

 

واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.

هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟

واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.

از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.

از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.

 

شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!

 

بله، در زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمی بینیم.

 

 آرزو، امید

از دست دادنِ امیدی پوچ و آرزویی محال خود موفقیت و پیشرفت بزرگی است.

اجتماع

آیا همه برادر نیستیم؟ نوع بشر باید خود را برادر همدیگر بدانند.

اخلاق

من همیشه میل دارم از اشخاص نجیب پیروی کرده و از آنان چیز بیاموزم.

شکیبایی

موفقیت‌هایی که نصیب بشر شده عموما در سایه تحمل و بردباری بوده است.

انسان

آیا می‌دانید که انسان چیست؟ آیا نسب و زیبایی و خوش اندامی‌و سخنگویی و مردانگی و دانشوری و بزرگ منشی و فضیلت و جوانی و کَرم و چیزهای دیگری از این قبیل، نمک و چاشنی یک انسان نیستند؟

ثروت

هرکس فقیر و قانع باشد ثروتمند است.

اندیشه

ای فتنه و فساد تو چه زود در اندیشه مردان نومید رخنه می‌کنی.

تملق

 تملق خوراک ابلهان است.

جوانی

جوانی جرعه ای است فرح انگیز ولی حیف که به پیری آمیخته می‌شود.

حقیقت

آنچه را داریم و از آن لذت می‌بریم چندان که باید ارزش نمی‌نهیم و قدر آن را نمی‌شناسیم و چون از دست برود به ارزش آن پی می‌بریم، در این هنگام است که به این حقیقت متوجه می‌شویم تا مالک چیزی هستیم از مالکیت خود بی خبریم.

 

 
شنبه 30 مهر 1390برچسب:احساس, عشق, دوست داشتن,آرزو,خیانت, فرشته,داستان, :: 7:38 :: نويسنده : شیوا

يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.


 وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشتهء كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اينكه شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم.
زن از خوشحالي پريد بالا و گفت: اوه! چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم. فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:


ادامه مطلب ...
 
جمعه 29 مهر 1390برچسب:داستان پند آموز, عملکرد, تلاش, , :: 14:57 :: نويسنده : شیوا

پسر کوچکی وارد داروخانه شد،

 

کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.

 

 

مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد

پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."

 

پسرک گفت:

 


ادامه مطلب ...
 
پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:شیطان, انسان,حیرت,مکان مقدس,داستان, :: 9:39 :: نويسنده : شیوا

 

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که
انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم
دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش
جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.
در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که ....

توجه او را جلب
کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته
می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم،
که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان
داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و
افسرده در سایه درختی ایستاده بود که رهگذری گرما زده با
کیفی بر دوش کنار او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست به
رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او
گفت:"تو شیطان هستی!"

 

 



ادامه مطلب ...
 

 

 
در روزگاران قديم
 
درخت سيب تنومندي بود ...
 
با ...
 .........پسر بچه كوچكي
 این پسر بچه ...
 
 خیلی دوست داشت
 
با اين درخت سيب مدام بازي كند ...
 
از تنه اش بالا رود
 
از سيبهايش بچيند و بخورد
 
و در سايه اش بخوابد
 زمان گذشت ...
 
پسر بچه
 
بزرگتر شد و به درخت بي اعتنا
 
ديگر دوست نداشت با او بازي كند
 
....
 
....
 
....

 



ادامه مطلب ...
 
چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:داستان پند آموز, دوستی, نیکی ,, :: 11:46 :: نويسنده : شیوا

 

 
 ماسه و سنگ
 داستان در مورد دو دوست که درساحل راه می رفتند. در جای بین دودوست بحثی پیش آمد و درگیر شدند .
این برخورد آزار دهنده بود یکی از آن ها آسیب دید.
دوستی که آسیب دید چیزی نگفت و روی ماسه نوشت: (امروز بهترین دوستم مرا آرزد).
آن ها به راه ادامه دادند تصمیم گرفتند که شنا کنند.
هنگام شنا کردن دوستی که آزرده شده بود در گل ولای گرفتار شد ودوستش او را نجات داد.
پس از آن که بهبودی یافت روی سنگ نوشت:(امروز بهترین دوستم،زندگی مرا نجات داد)
دوستش پرسید: هنگامی که تو را آزردم روی ماسه نوشتی ولی وقتی تو را نجات دادم روی سنگ می نویسی چرا؟

 



ادامه مطلب ...
 
سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:داستان پند آموز, مرگ و زندگی,خوشبختی, , :: 15:55 :: نويسنده : شیوا

 

 
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،


ادامه مطلب ...
 

 

    گابریل گارسیا مارگز
        ^^ سیزده خط برای زندگی^^
یک- دوستت دارم، نه باطر شخصیت تو، بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.
دو- هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد وکسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود.
سه- اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
چهار- دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
پنج- بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی وبدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
شش- هرگز لبخند را ترک نکن،حتی وقتی که ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو باشد.
هفت- تو ممکن است در دنیا یک نفر باشی،ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.
هشت- هرگز وقتت را باکسی که خاضر نیست وقتش را با تو بگذراند،نگذران.

 



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:احساس, عشق, دوست داشتن, :: 10:12 :: نويسنده : شیوا

کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت

دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست؟!

کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.

کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.

دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.

کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.

دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.



ادامه مطلب ...
 
دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:دوست داشتن ,اعتماد یه نفس, عزیز شدن نزد دیگران, :: 10:5 :: نويسنده : شیوا

 

۲۰نکته که شما را نزد دیگران عزیز می کند!

۱-سلام دادن را تو آغاز کن زیرا سلام موجب اطمینان طرف مقابل می شود.
۲-تبسم کن زیرا تبسم طرف مقابل را سحر می کند و قلبش را می نوازد.
۳-به طرف مقابل خود اهمیت ده و از او تقدیر کن و با مردم آنگونه برخورد کن که دوست داری با تو برخود کنند.
۴-در شادی های مردم شریک شو.
۵-نیازهای مردم را برآورده کن زیرا بدین ترتیب به قلبشان راه می یابی .نفس ها با برآورده کردن نیازها پر می شود .
۶-از لغزشها درگذر و در روح و روان خود تسامح نشان بده .
۷-در جستجوی شگفتی ها باش ودر پی آنها باش که باعث کسب دوستی و جذب قلوب می شود .
۸-در هدیه دادن بخیل نباش اگر چه قیمت آن کم باشد زیرا ارزش معنوی آن بیشتر از ارزش مادی است .
۹-دوست داشتن را به طرف مقابل اظهار کن زیرا کلمات دوست داشتنی به قلب ها نفوذ می کند .
۱۰-در پی نصیحت مردم باش بگونه ای که آبروی مخاطب نرود .

 



ادامه مطلب ...
 

     

taknaz.ir at site

  خانمهای عزیز از نحسی این ۱۶ عمل بپرهیزید، زیرا عواقبش در نهایت  گریبان گیر خودتان خواهد شد

۱- زنهایی که به گونه ای رفتار میکنند که گویی از رابطه زناشویی خوششان نمی آید.

۲- زنهایی که هیچ وقت شروع کننده نیستند.

۳- زنهایی که نسبت به بدن مردها شناخت کافی ندارند.

۴- زنهایی که بار رسیدن به اوج نقطه جنسی را به مرد شان واگذار میکنند.

۵- زنهایی که در رخت خواب رفتار تند و پرخاشگرانه میکنند.

۶- زنهایی که مثل جسد در رختخواب بی حرکت و بی عکس العمل میباشند.

۷- زن هایی که در رختخواب زیاد حرف میزنند.

۸- زنهایی که مراقب بهداشت و زیبایی خود نیستند .

۹- زنهایی که خودشان از ظاهر و قیافه خود خوششان نمی آید و مرتبا خودشان را پایین می آورند و تحقیر میکنند .

۱۰- زنهایی که بیش از اندازه به ظاهر و قیافه خودشان حساس اند.

۱۱- زنهایی که بیش از حد جدی هستند.

۱۲- زنهایی که بیش از حد به مردشان وابسته هستند.

۱۳- زنهای احمق و سطحی

۱۴- زنهایی که فقط به وضع مالی و اقتصادی مرد اهمیت میدهند.

۱۵- زن هایی که مدام از نامزد یا همسر قبلی شان صحبت میکنند.

 16- زن هایی که لباس زیر کهنه زشت میپوشند.